Monday, February 15, 2021

Visiting My Fifteen Year Old Self # 5

 همراه با پانزده سالگی‌ام

 

بخش پنجم از مجموعه:  همراه با پانزده سالگی‌ام

 

مریم، پانزده سالگی من؛

دل گرفتگی امروزم را تنها با حرف زدن با تو می توانم تسکین بدهم. هرچند اگر مرا نشناسی. اما من تو را می شناسم.

می دانی، پرم امروز. پر.

حرف زدن با خود یکجور دل گشایی است، وقتی که آدم حس می کند به هیچکس نمی تواند اعتماد کند جز خودش. خودش که مادر خودش می شود. و امروز حس می کنم که تو همچون یک مادر مرا در پناه خودت گرفته ای. یک مادر پانزده ساله برای دختر شصت ساله اش. برای گریز از پریشان دلی و پریشان اندیشی است که می خواهم با تو حرف بزنم. یک حرف زدن یک طرفه. واگویی. پر گویی…. شاید.

می دانم ممکن است که پریشان گویی کنم. نمی دانم.

“اعتماد” واژه پیچیده ای است با تمام نسبی بودنش. نسبی دیدنش. نمی دانم که اگر در باره هر چیزی مطلق گرایی کنم، به یک آدم خودکامه تبدیل نمی شوم؟ نمی دانم.

می دانم که در سفر کردن است که آرامش به سراغم می آید و می توانم دل آسایی کنم. به ویژه امروز که هوا سنگین و ابری است. و درخت کاج با برگ های سبز سوزنی اش، مثل مجسمه ایستاده است پشت پنجره ام. من درخت های کاج را چندان دوست نداشته ام. بیچاره درخت های همیشه سبز کاج با بوی عطر خوب زمستانی شان! اما این درخت کاج، که مثل همین درخت مصنوعی کریسمس توی اتاق نشیمن سبز است، انگار دانه ای را توی دلم سبز می کند. این دانه انگار یک دانه تاریخی است که در دی ان ای من کاشته شده بوده است و هر بار که دلم می گیرد، خود به خود می روید. توی دلم. دانه صدا دارد و انگار حرف هم می زند و می گوید: “من کودک الهه – خدای میترا هستم. و بخاطر همین الهه – خدا ، من خورشید را ستایش می کنم. باور کن این ستایشگری اصلن دست خودم نیست و نبوده است. شاید در این دو روز که هوا ابری و سنگین بوده است، من به طرف این درخت کاج کشیده شده ام و بخاطر همین درخت کاج ایستاده ام پشت پنجره تا رویش آرامش را در دلم حس کنم. نمی دانم!

 


No comments: