خاطرات دیاسپورا
صبح، با تصور لولیدن کرم هایی زیر پوستم، چشم هایم را از هم باز کردم. و ناگهان”ایوب” به سراغم آمد.
امروز، همه چیز با اسطوره “ایوب” شروع شد. روز فرو رفتن بود در عمیق ترین لابیرنت های پر پیچ و تاب درونی به شیوه جریان سیال ذهن، یا تداعی معانی. به خود آگاه یا فرا خودآگاه یا ناخودآگاه خود. دیدن خود، دیدن یک روح مدرن درونی… با تصور لولیدن کرم هایی زیر پوست. توی بدن، لانه ای برای کرم های مکنده و لولاگر.
No comments:
Post a Comment