Memories in Diaspora # 328
روزنگاری های دیاسپورا شماره: 328
شکوفه، کادر سیاسی زنان حزب، سرش را می گذارد روی بالشی که آغشته است به بوی استفراغ. حکم اعدامش را صادر کرده اند. یکماه دیگر، او دیگر برای ابد نیست می شود.
هر بار زیر شکنجه آرزو می کرده است که مرده باشد. اما چرا حالا… از بیاد آوردن لحظه تیر باران، ناگهان … به آب ولرم زیر دوش آب و کف صابون خوش عطری در پاریس فکر می کند که بوی گل موگه می دهد. گل لاله سفیدی، روییده در باغچه خانه ای، که یکبار به او هدیه داده شده بود.
No comments:
Post a Comment