آب گوجه فرنگی را سر می کشم در هواپیما تا آخرین قطره. دارم به آیواسیتی برمی گردم. در آیواسیتی است که من دوباره به درون گوجه فرنگی پناه خواهم برد. به درون هندوانه ها و خیارها. با گوجه فرنگی ها حرف خواهم زد. با هندوانه های در بسته و تخم های زندانی سیاهشان.
باید دوباره از تخم های آرام و بی تکبر بپرسم که چگونه می توانم در سکوت و سکون یک زندان به زندگی ام ادامه بدهم و باروری ام را پیوسته شکوفا نگه بدارم؟ تخم های صبور و گوشه گیر، می دانم که اگر از شما خالصانه بپرسم که چگونه می توانم در سکوت و سکون یک زندان به زندگی ام ادامه بدهم و باروری ام را پیوسته شکوفا نگه بدارم، شعار نخواهید داد و برایم درس اخلاق را تکرار نخواهید کرد. اما اگر بین شما یکی دو تا تخم رشد نکرده و کم تجربه هست که دوست دارد شعارهای اخلاقی و رهبرمنشانه بدهد، باید راست و پوست کنده به شما بگویم که آن دو تخم را با سبعیت تمام زیر دندان های آسیایم له می کنم و قورت می دهم.
No comments:
Post a Comment