Tuesday, July 28, 2020

Translating Ulysses and Lolita in Persian

عظمت یولسیز (اولیس) در چیست؟

نوشته:  اکرم پدرام‌نیا

"در طول چند صد صفحه از رمان، جویس کارهای روزمره و افکار عادی معمولی‌ترین آدم یک شهر، لیوپولد بلوم، را روایت می‌کند و در روند روایت، حساسیت‌ها، نقاط ضعف و اشتباهاتش را برملا می‌سازد. بیش از یک دهه است که زنش به او پشت کرده و حتا در همین روز به او خیانت می‌کند. مردم دابلن، همشهری‌هایش، او را به طرق مختلف خوار و خفیف می‌کنند. صاحب‌کارش تحقیرآمیزترین رفتار را با او دارد. با این‌همه جویس پروتاگونیست داستانش را با احترام و حتا علاقه‌ای عاشقانه معرفی می‌کند. بلوم دارای ویژ‌گی‌های انسانی قابل تحسین است، مردی عاطفی و باتوجه، با علاقه‌مندی‌های گوناگون و کنجکاوی‌هایی از سر مهر و خیرخواهی انسانی، مردی به‌معنای واقعی کلمه «خوب.» در طول روز ذهنش با دیدن چیزها و آدم‌های سر راهش مدام کار می‌کند. در فصل هشت، دست جوانک نابینایی را می‌گیرد و از خیابان می‌گذراند و در این فاصله می‌کوشد با او رفتاری برابری‌جویانه داشته باشد. در دل به خود می‌گوید: «چیزی به او بگو. بهتر است برتری‌جویانه نباشد. به هر چه به آن‌ها بگویی بدگمان‌اند. یک حرف روزمره بگو.»
 Or
  "با خواندن رمان «یولسیز» درمی‌یابیم که «فرهنگ» مجموعه‌ای از اشیاء داخل موزه‌ها نیست، بلکه فضایی است که در آن غرق‌ایم با همه‌ی جزئیات معمولی‌ای که هر کدام ارزش توجه و مطرح شدن در داستان دارند".
 Or
"گفت: ”کتاب من علاوه بر چیزهای دیگر، حماسه‌ی جسم آدمی است… در این کتاب جسم یا بدن در فضا حرکت می‌کند و [این جسم] جایگاه شخصیت کامل انسان است. کلمه‌هایی که می‌نویسم جور شده‌اند تا اول یکی از کارکردهای بدن را نشان دهند و بعد دیگری را. در فصل لستریگون‌ها شکم چیره می‌شود و ریتم فصل ریتم حرکات دودی است [که در روده‌ها می‌بینیم.]» تا گفتم: ”اما ذهن‌ها، افکار شخصیت‌ها… “ گفت: ”اگر بدن نبود ذهن و فکری نبود. این‌ها همه یکی‌اند. قهرمان داستان من، لیوپولد بلوم، که به سمت ناهار می‌رود، به زنش فکر می‌کند و به خودش می‌گوید: ”پاهای مالی به‌نظر مثل خیار چنبر است“ شاید در ساعت‌های دیگر روز هم به این موضوع فکر کند، اما بدون حضور فکر به غذا در پس‌زمینه‌ی ذهنی‌اش. اما می‌خواهم خواننده بیشتر از طریق نشانه‌ها درک کند تا بیان مستقیم.“» (۱۹۸۹: ۲۰– ۱۹)

«خواندن رمان لولیتا مثل ورود به تالار آینه است»
 نوشته:  اکرم پدرام‌نیا

No comments: