مثنوی هفتاد «من»
مولوی
من اگر با من نباشم می شوم تنها ترین
کیست با من گر شوم من باشد از من ماترین
من نمی دانم کی ام من ، لیک یک من در من است
آن که تکلیف منش با من من من ، روشن است
من اگر از من بپرسم ای من ای همزاد من !
ای من غمگین من در لحظه های شاد من !
هرچه از من یا من من ، در من من دیده ای
مثل من وقتی که با من می شوی خندیده ای
هیچ کس با من ، چنان من مردم آزاری نکرد
این من من هم نشست و مثل من کاری نکرد
ای من با من ، که بی من ، من تر از من می شوی
هرچه هم من من کنی ، حاشا شوی چون من قوی
من من من ، من من بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با من من من ، مثل من درگیر نیست
کیست این من ؟ این من با من زمن بیگانه تر
این من من من کن از من کمی دیوانه تر ؟
زیر باران من از من پر شدن دشوار نیست
ورنه من من کردن من ، از من من عار نیست
راستی ! این قدر من را از کجا آورده ام ،
بعد هر من بار دیگر من ، چرا آورده ام ؟
در دهان من نمی دانم چه شد افتاد من
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد «من» !
No comments:
Post a Comment