Wednesday, May 21, 2014

Bibi Botol Fell into the Pool (2)





(2) بی بی بوتول افتاد توی آب
به همه بی بی بوتول ها و تاتا موشکک های دزفولی

سالها پیش، پیش از آنکه بی بی بوتول دوست داشته باشد که در حیاط خانه شان در دزفول پاپتی راه برود و یاد بگیرد که عجمی حرف بزند و به قلیان کشیدن "مش بلول" خیره بشود و از لای تنبون و تنکه درده اش سق پنیرش را دید بزند، دوست داشت که کف دستها و ناخن هایش را حنا برزد.

چهار پنج ساله بود که در یک عصر دیر بهاری که بوی یاس های خوشه ای بنفش (لایلاک) خانه را گیج کرده بود و عطر مست کننده شان یک حس نا آشنای پر جذبه را در او زنده کرده بود، وسوسه شد که دزدکی، دور از چشم مادرش شیشه مرکوکرم را بردارد و با یک تکه پنبه کف دست ها و ناخن هایش را قرمز کند.
وقتی به دستهای سرخش نگاه کرد ترسید که مادرش او را کتک بزند. پتکان پتکان رفت روی لبه استخرتا دستهایش را بشوید. بعد از زمستان سرد و یخبندان تهران، حالا یخ ها آب شده بودند ماهی های ریز و درشت، قرزلنگ ها، قورباغه های لیق درازو کرم های کوپولو در کمال آزادی به عشقبازی و زاد و ولد مشغول بودند وستری میزدند از این سر استخرو  وستری به آن سر استخر...و مش عبده بنا نشسته بود روی دیوار خانه و بین آجر ها سمنت می کاشت و شکوفه های گیلاس و آلبالو گلبرگ هایشان را می ریختند روی موهای طلایی و بلند بی بی بوتول. بی بی بوتول قالب صابون را برداشت و قبل از آنکه آن را به دست هایش بمالد، صابون لیز خورد و افتاد توی حوض. بی بی بوتول دو لا شد تا صابون را بگیرد، که ناگهان سر قلمبکی افتاد توی استخر آب.
 بی بی بوتول که دررویای راپانزل شدن می خواست دست های سرخ  مرکوکرم رشته اش را به شاهزاده تاته موشکک اش نشان بدهد، ناگهان زیر آب سایه لرزانی را دید که هله پرتون دارد به او نزدیک می شود. او هم هله پرتون تر داد زد:
ای سوار رپ رپو
پشت اسب تپ تپو
تاته موشککه بگو
بی بی بوتول او افتید، سق پنیرش در افتید!
اما بجز قل قل آب و چند حباب روی آب نه چیزی دیده شد و نه چیزی شنیده شد!
همینطور که بی بی بوتول زیر آب دست و پا می زد و آب لفو می زد و او تخم قورباغه و بچه ماهی و قرزلنگ و کرم و لیجه می بلعنید و تشتی تشتی آب می ملقنید، ناگهان مش عبده همچون سوار  رپ رپو از بالای دیوار شیر جه ای رفت جانانه و با یک دست موهای بلند بی بی بوتول را چنگ زد و با دست دیگرپیراهن چین چینی گلدارش را چپو زد و او را از زیر آب بیرون کشید. بی بی بوتول همینطور که حس می کرد انگار هنوز زنده است سایه مادرش را دید از دورکه مو کشان و جیق ولیق کنان پله ها را دو تا یکی می کند. برادرش چا بکانه جستی زد و او را از دست مش عبده قپو زد ومثل یک بره موری معلق سر وته کرد و پاهایش را گرفت و چند مشت جانانه به پشتش کوبید. آنجا بود که بی بی بوتول حس کرد که شکمش به طور عجیبی بالا آمده است!
 بی بی بوتول سرفه کرد و آب شر شر از دهانش بیرون ریخت. کرمها روی زمین خود را مچه می کردند و باز می شدند و بچه قورباغه ها مثل چنجک ها و کلو ها روی کاشیهای حیاط می جهیدند.
چشم ها و دماغ بی بی بوتول می سوخت. برادرش او را روی فرش وسط حیاط ریه بالا درازاند. بی بی بوتول به خود گفت: اچه اشکمم اقذه پندووسه؟
و فکر کرد نکند حامله شده باشد و بچه ای بدنیا بیاورد که نصفش قورباغه باشد و نصف دیگرش آدم! مهمتر از همه این که نکند مادرش از او بپرسد: چه ور دسات کوردیه؟ اچه سرخن؟
سعی کرد گریه کند. کمی هم بیشتر بقوند. کمی هم خود را به خواب بزند. کمی هم ناز کند و با ناز کردن دل آن ها را بلرزاند. مش عبده مثل سوار رپ رپوی فاتح بالای سرش ایستاده بود. بی بی بوتول فکر کرد حالا او داستان این فتح بزرگ را چگونه می خواهد برای شاهزاده تاته موشکک تعریف کند؟

No comments: