A beautiful piece based on Rumi’s poem: Moses and Shepherd, sang by Saeed Jafar Zadeh (Shepherd) and Soli (Moses)
Shepherd: Tell me then Moses
Who is more bewildered?
You or I?
I do not fear myth or Satan
Nor blasphemy nor faith
Nor flames nor separation
Nor tomorrow nor death
Nor drinking from a cup of wine
I know God better than you
I know you better than God
God is different than you think
God never wants to be God
God doesn’t want to be a playing in your hands
He never wants to inspire fear
Fear Of him I do not have
Fear Of him I do not have
Fear from such thoughts I do not have
Oh God I fear only
To harm another
I do not have quarrel with anyone
Nor does have anyone with me
نه از افسانه می ترسم نه از شیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از آتش نه از حرمان
نه از فردا نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا از هرچه پندارم جدا باشد
خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد
نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد
هراس از وی ندارم من
هراسی را از این اندیشه ام در پی ندارم من
خدایا بیم از آن دارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
نه جنگی با کسی دارم
نه کس با من
بگو موسی بگو موسی
پریشان تر تویی یا من
نه از افسانه می ترسم نه از شیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه ازدوزخ نه از حرمان
نه از فردا نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
دید موسی یک
شبانی را به راه........کو همی گفت ای خدا و ای اله
تو
کجائی تا شوم من چاکرت؟...........چارقت دوزم ،کنم شانه سرت؟
دستکت بوسم
، بمالم پایکت............وقت خواب آید ، بروبم جایکت
ای خدای من
،فدایت جان من............جمله فرزندان و خان و مان من
ای فدای تو
همه بزهای من..........ای به یادت هی هی و هیهای من
گر تو را
بیمارئی آید به پیش .......من توراغمخوارباشم همچوخویش
گفت موسی:حال
خیره سرشدی!......خودمسلمان ناشده کافرشدی!
این چه
ژاژاست وچه کفرست وفشار.....پنبه ای اندردهان خودفشار!
گفت:موسی،دهانم
دوختی..................از پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را
بدرید و آهی کرد تفت...................سر نهاد اندربیابان و برفت
وحی آمدسوی
موسی ازخدا : ...................بنده ما را زما کردی جدا
تو برای وصل
کردن آمدی.........................نی برای فصل کردن آمدی
ما برون را
ننگریم و قال را........................مادرون را بنگریم و حال را
ملت عشق
ازهمه دینهاجداست.......عاشقان راملت ومذهب خداست
لعل
راگرمهرنبود،باک نیست...........عشق دردریای غم غمناک نیست
چونکه موسی
این عتاب ازحق شنید.........دربیابان، درپی چوپان دوید
برنشان پاک
آن سرگشته راند.......................گرد از پربیابان برفشاند
عاقبت دریافت
و او را بدید..................گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آداب و
ترتیبی مجوی...................هرچه میخواهد دل تنگت، بگوی
No comments:
Post a Comment