Tuesday, September 29, 2020

Memories in Diaspora # 322

 Memories in Diaspora # 322

روزنگاری های دیاسپورا

 شادی را گاه نمی توان به سادگی به دست آورد. نمی توان تزریق اش کرد. شادی وقتی که وقتش برسد خودش با پای خودش می آید. خودش، خودش را نشان می دهد. خودش، خودش را تزریق می کند. و آنگاه است که این شادی طبیعی است. دروغین نیست. شعاری نیست.

Friday, September 25, 2020

Wednesday, September 23, 2020

Leonard Cohen on Moonlight...

Leonard Cohen on Moonlight, the Mystique of Creativity, His Influences, and Why He Loves It When People Cover His Songs

Tuesday, September 22, 2020

Michel Foucault

 How much do we know about Michel Foucault?

روزنگاری های دیاسپور Memories in Diaspora # 321

  # 321روزنگاری های دیاسپور

بن بست!

حتمن راهی برای رهایی باید باشد. شاید در زمان خودش راه پیدا شود!

Sunday, September 20, 2020

Anna Dostoyevskaya on the Secret to a Happy Marriage

 Anna Dostoyevskaya on the Secret to a Happy Marriage: Wisdom from One of History’s Truest and Most Beautiful Loves

"
Recently widowed and bedeviled by epilepsy, Fyodor Dostoyevsky (November 11, 1821–February 9, 1881) had cornered himself into an impossible situation. After his elder brother died, Dostoyevsky, already deeply in debt on account of his gambling addiction, had taken upon himself the debts of his brother’s magazine."

Read or listen to: The gambler 

 
"The Gambler" is a 1997 drama film directed by Károly Makk. It is set around the writing of the novel "The Gambler" by Fyodor Dostoyevsky.

Tuesday, September 15, 2020

Memories in Diaspora # 320

 Memories in Diaspora # 320

 
روزنگاری های دیاسپورا
 
I’m Nobody! Who are you?
Are you—Nobody—Too?
Then there’s a pair of us!

Emily Dickinson

من هیچکس نیستم! تو کی هستی؟

تو هم – هیچکسی- مثل من؟

حالا ما هردو جفت هم هستیم!

تکه ای از شعر امیلی دیکنسون

“هیچکس”

زن ایستاده است مثل سایه در آیینه. خیره به خود.

چه مسخره آمیز!

زن می گوید: “من هیچکس ام. من “چیز” هم نیستم.”

 

Thursday, September 10, 2020

Wednesday, September 9, 2020

Tuesday, September 8, 2020

Memories in Diaspora # 319

روزنگاری های دیاسپورا-
دوشنبه نهم جولای سال ۱۹۹۰
 

آب گوجه فرنگی را سر می کشم در هواپیما تا آخرین قطره. دارم به آیواسیتی برمی گردم. در آیواسیتی است که من دوباره به درون گوجه فرنگی پناه خواهم برد. به درون هندوانه ها و خیارها. با گوجه فرنگی ها حرف خواهم زد. با هندوانه های در بسته و تخم های زندانی سیاهشان.

باید دوباره  از تخم های آرام و بی تکبر بپرسم که چگونه می توانم در سکوت و سکون یک زندان به زندگی ام ادامه بدهم و باروری ام را پیوسته شکوفا نگه بدارم؟ تخم های صبور و گوشه گیر، می دانم که اگر از شما خالصانه بپرسم که چگونه می توانم در سکوت و سکون یک زندان به زندگی ام ادامه بدهم و باروری ام را پیوسته شکوفا نگه بدارم، شعار نخواهید داد و برایم درس اخلاق را تکرار نخواهید کرد. اما اگر بین شما یکی دو تا تخم رشد نکرده و کم تجربه هست که دوست دارد شعارهای اخلاقی و رهبرمنشانه بدهد، باید راست و پوست کنده به شما بگویم که آن دو تخم را با سبعیت تمام زیر دندان های آسیایم له می کنم و قورت می دهم.

 

 

Tuesday, September 1, 2020

Memories in Diaspora # 318

 روزنگاری های دیاسپورا شماره 318

" دیدن یک صحنه نیم ساعته از قدرت ثروت و تحقیر هنرمند، ورژنی بیرحمانه بود از نمایشنامه “قوی تر” آگوست استریندبرگ، در زندگی هنرمندان مهاجرکه حالا به طور زنده اجرا می شد و تمام انرژی هستی بخش را در من خاموش می کرد."