Tuesday, October 13, 2015

مثنوی هفتاد من

مثنوی هفتاد «من»
مولوی
من اگر با من نباشم می شوم تنها ترین
کیست با من گر شوم من باشد از من ماترین

من نمی دانم کی ام من ، لیک یک من در من است
آن که تکلیف منش با من من من ، روشن است

من اگر از من بپرسم ای من ای همزاد من !
ای من غمگین من در لحظه های شاد من !

هرچه از من یا من من ، در من من دیده ای
مثل من وقتی که با من می شوی خندیده ای

هیچ کس با من ، چنان من مردم آزاری نکرد
این من من هم نشست و مثل من کاری نکرد

ای من با من ، که بی من ، من تر از من می شوی
هرچه هم من من کنی ، حاشا شوی چون من قوی

من من من ، من من بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با من من من ، مثل من درگیر نیست

کیست این من ؟ این من با من زمن بیگانه تر
این من من من کن از من کمی دیوانه تر ؟

زیر باران من از من پر شدن دشوار نیست
ورنه من من کردن من ، از من من عار نیست

راستی ! این قدر من را از کجا آورده ام ،
بعد هر من بار دیگر من ، چرا آورده ام ؟

در دهان من نمی دانم چه شد افتاد من
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد «من» !

No comments: